
جویای تبریزی
شمارهٔ ۸۵۹
۱
به شهربند تعلق دمی قرار ندارم
سر مصاحبت اهل این دیار ندارم
۲
دماغ دیدن اغیار و جور یار ندارم
منم که با بد و نیک زمانه کار ندارم
۳
مربی ام بود آب و هوای مملکت عشق
چو نخل عشق بجز شعله برگ و بار ندارم
۴
زنی گرم سرپایی به دامن تو زنم دست
اگرچه خاک رهم، طبع برد بار ندارم
۵
مراست کنج قناعت هزار شکر خدا را
که چشم لطفی از ابنای روزگار ندارم
نظرات