
جویای تبریزی
شمارهٔ ۸۶۷
۱
دست هوس زنعمت دنیا کشیده ام
چون طفل غنچه خونه دل خود مکیده ام
۲
چندان نهان به زیر غبار غمم که گرد
بر بام و در نشسته ز رنگ پریده ام
۳
مستغنی از لباس بود دوش همتم
آن جامه ام بس است که از خود بریده ام
۴
یک گوش کر شدم چو صدف پای تا بسر
از خلق ناشنیدنی از بس شنیده ام
۵
دست مرا جدا زگریبان مکن خیال!
چون گل یکیست پنجه و جیب دریده ام
۶
غافل مشو ز من که جگر گوشهٔ دلم
جویا سرشک از سر مژگان چکیده ام
نظرات