
جویای تبریزی
شمارهٔ ۸۶۹
۱
ز بس بالد نگه از دیدنت در چشم حیرانم
نیاید چون پر ناوک بهم صفهای مژگانم
۲
چه شد درهم شکست ار بار عصیان استخوانم را
گزم تا از ندامت لب سراپا عقد دندانم
۳
مرا کی باز دارد تنگی میدان ز بیتابی
میان بیضهٔ فولاد چون جوهر پر افشانم
۴
چنان برداشت عشق از پیش چشمم عیب رسوایی
که باشد عشق شیشهٔ ناموس زیب طاق نسیانم
۵
ز گریه چون حباب از هرزه گردی گردبادآسا
گهی در کسوت آب و گهی در خاک پنهانم
۶
ز بس شیرینی افتد چشم چون بر شکرین لعلش
بهم چسبید بسان شمع محفل موی مژگانم
۷
ز بار جوهر معنی گران خیز است اندامم
ز بس دارم گهر در بار، گویی ابر نسیانم
۸
دلم بسته است گاه گفتگو بر جنبش لعلش
نباشد غیر موج باده جویا جوهر جانم
تصاویر و صوت

نظرات