
جویای تبریزی
شمارهٔ ۸۷۱
۱
از غرور توبه غرق معصیت تا گردنم
تر شد از اشک پشیمانی همانا دامنم
۲
سر ز بار منت احسان نیارم راست کرد
لطف یاران طوق سنگینی شده بر گردنم
۳
بسکه کاهیدم ز درد عشق چون گرد عبیر
کرده پنهان ضعف تن در پردهٔ پیراهنم
۴
در خیال آن سر مژگان ز بس بگداختم
همچو ماهی استخوان خارییست پنهان در تنم
۵
دامنی بر آتشم جویا زند هر برگ گل
سوز عشق او یکی صد شد ز سیر گلشنم
نظرات