
جویای تبریزی
شمارهٔ ۹۱۸
۱
تا به معراج فنا یعنی شهادتگاه عشق
بال و پر از شعله مانند شرر می خواستیم
۲
شوخ چشمی را ز حد برداشت شمع بزم یار
ما چراغ خلوت از خود چون گهر می خواستیم
۳
حسن پاک آفتابم در خور هر دیده نیست
دیده ای از چشم شبنم شسته تر می خواستیم
۴
تا بکام دل توان خندید جویا غنچه وار
در بهاران از خدا یک مشت زر می خواستیم
نظرات