
جویای تبریزی
شمارهٔ ۹۳۸
۱
بی جان بود قدح شب آدینه بر زمین
مالد ز تشنگی بط می سینه بر زمین
۲
پاشید گل زشرم صفای تو در چمن
از برگ برگ خویش زد آیینه بر زمین
۳
عشق از نخست داده مرا صاف بیخودی
افتاده ام ز مستی دیرینه بر زمین
۴
رطل هواگران زنم فیض گشته است
امروز ابر چون نکشد سینه بر زمین
۵
جویا به جرم صافدلی، چرخ فتنه جو
هر شام مهر را زند از کینه بر زمین
نظرات