
جویای تبریزی
شمارهٔ ۹۴
۱
برد یاد او دل غم پیشه را
جوش می برداشت از جا شیشه را
۲
شمع سان گلهای داغت بر سرم
می دواند تا کف پا ریشه را
۳
چشمش از هر جنبش مژگان شوخ
می زند یکجا به دل صد تیشه را
۴
بیشتر از اقربا بینی شکست
دشمنی چون سنگ نبود شیشه را
۵
تکیه گاه نشتر مژگان او
کرده ام جویا رگ اندیشه را
نظرات