
جویای تبریزی
شمارهٔ ۹۵۹
۱
ز خویشتن نفسی گر نهی قدم بیرون
همان بود که بتی آری از حرم بیرون
۲
ز جسم خاکی من خون دل تراوش کرد
بلی سفال دهد تا پر است نم بیرون
۳
به کار خود چو نپرداختی دمی ظالم
عبث قدم زدی از عالم عدم بیرون
۴
به سرنوشت، رضا ده! که کی بدل گردد
هر آنچه روز نخست آمد از قلم بیرون
نظرات