
جویای تبریزی
شمارهٔ ۹۸۷
۱
چنان یکباره ترک تیغ باز من برید از من
کز آن قطع نظر خونابهٔ حسرت چکید از من
۲
به نیروی محبت کرد صید خویشتن دل را
بسان دام ماهی هر قدر دامن کشید از من
۳
چنان هر قطره خون دیده ام بر خاک می غلتد
که شد صحرای امکان محشر چندین شهید از من
۴
چرا در عالم دیوانگی نازم ز تنهائی
که وحشت رام من گردید اگر الفت برید از من
۵
همین دل را نه تنها منصب بی طاقتی باشد
که هر عضوی جدا در خون حسرت می تپید از من
۶
شبیه صفحهٔ تصویر گردد پردهٔ گوشش
به یاد عارض او ناله ای هر کس شنید از من
۷
غرور حسن و بیباکی و استغنا و ناز از تو
نیاز و احتیاج و عجز و زاری و امید از من
۸
دلم در دست ناز اوست لوح مشق معشوقی
به هر کس سرگردان شد، انتقام او کشید از من
۹
ز روی غیر چشم لطف جویا بر نمی دارد
نمی دانم نگاه نازپروردش چه دید از من
نظرات