
جویای تبریزی
شمارهٔ ۹۹۱
۱
ساقیا رحمی بر احوال من افتاده کن
اینکه خونم می کنی در دل به جامم باده کن
۲
جز زمین را بهره ای نبود ز ابر نوبهار
خاک ره شو خویش را پیوسته فیض آماده کن
۳
همچو بوی گل که دارد در حریم گل وطن
با وجود پایبندی خویش را آزاده کن
۴
دستگیری پیشهٔ خود کن نیفتی تا ز پا
هر کرابینی به خاک افتاده است استاده کن
۵
آرزوها را مده ره در حریم خاطرات
یعنی از نقش تمنا لوح دل را ساده کن
۶
تا دگر بیرونت از میخانه نتوانند کرد
خویش را جویا به جای خرقه رهن باده کن
نظرات