
جویای تبریزی
شمارهٔ ۴۳
۱
فریاد و فغان ز جور نفس بی درد
نامرد بمن چه دشمنیها که نکرد
۲
بر روی ز بس غبار خجلت دارم
گردد چون رنگ بر رخم خیزد گرد
نظرات