کلیم

کلیم

غزل شمارهٔ ۱۰

۱

تا یافتم رسایی دست کشیده را

آورده ام به چنگ مراد رمیده را

۲

عریان تنی خوش است ولی ذوق دیگر است

جیب دریده دامن در خون کشیده را

۳

کاری اگر ز صورت بی‌معنی آمدی

می‌بود دلبری خم زلف بریده را

۴

خاری اگر به پای طلب ناخلیده ماند

از سر مگیر راه به پایان رسیده را

۵

منکر شدن ز صحبت پنهان چه فایده

نتوان نهفت خون، لب لعل گزیده را

۶

آنجا که شمع روی تو افروخت باغبان

دامن زند چراغ گل نو دمیده را

۷

جائیکه کار دانه کند قطرهٔ شراب

آرد به دام طبع ز عالم رمیده را

۸

در گردن هزار تمنا فکنده‌ای

ای شیخ شهر، دست ز دنیا کشیده را

۹

اشکِ سبک عنانِ رفیقان نَایستاد

در ره به جا گذاشته رنگ پریده را

۱۰

این بخت بی‌تصرف ما رام خود نکرد

یک‌ره کلیم دلبر عاشق ندیده را

تصاویر و صوت

کلیات دیوان کلیم » تصویر 163

نظرات

user_image
سیدمحمد جهانشاهی
۱۴۰۳/۰۱/۱۲ - ۱۵:۳۳:۲۷
اشکِ سبک عنانِ رفیقان نَایستاد،