کلیم

کلیم

غزل شمارهٔ ۱۰۰

۱

نخل امید ز بار افتاده است

باغم از چشم بهار افتاده است

۲

بی‌حساب است همان درد دلم

نفسم گر به شمار افتاده است

۳

گریه زین تخم که بر سینه فشاند

ناله‌ها آبله‌دار افتاده است

۴

برد بر سرکشی‌ام سرکوبی

حیف دستم که ز کار افتاده است

۵

درد را در خور طاقت بدهند

شعله در جان شرر افتاده است

۶

دل ز ما نیست حق رهگذر است

هرچه در راهگذار افتاده است

۷

در دکانم ز کسادی چه که نیست

گرد بر روی غبار افتاده است

۸

اضطراب نگهت از دل ماست

باز چشمت به شکار افتاده است

۹

حسن تو با همه بی‌پروائی

در پی خون بهار افتاده است

۱۰

همه جا آه کلیم از پی دوست

گرد دنبال سوار افتاده است

تصاویر و صوت

دیوان ابوطالب کلیم کاشانی به تصحیح پرتو بیضایی - تصویر ۱۴۴

نظرات

user_image
سفید
۱۴۰۱/۰۹/۰۳ - ۱۷:۳۸:۵۲
  درد را در خور طاقت بدهند...