کلیم

کلیم

غزل شمارهٔ ۱۰۵

۱

زین چمن عاشق ز نخل عیش هرگز برنداشت

غیر زخم خونچکان هرگز گلی بر سر نداشت

۲

عاقبت مکتوب ما را سوی او پروانه برد

تاب سوز نامه ام بال و پر دیگر نداشت

۳

بیقراری بین که بعد از سوختن همچون سپند

یکنفس خاکسترم جا بر سر اخگر نداشت

۴

شب که از شمع جمالش دیده‌ام روشن شود

مردمک در دیده من قدر خاکستر نداشت

۵

هرگز از دوران کلیم خسته آسایش ندید

در دلش صد خار بود، ار خار در بستر نداشت

تصاویر و صوت

نظرات