
کلیم
غزل شمارهٔ ۱۰۸
۱
گنج دردش که بجز ناله نگهبانش نیست
مخزنی بهتر ازین سینه ویرانش نیست
۲
چون زند فال تماشای گلستان رخش
دیده ما که بجز خواب پریشانش نیست
۳
چون رعیت که سر از حاکم ظالم پیچد
مژه برگشته ازو باز بفرمانش نیست
۴
بسکه در محفل غم صدر نشینند همه
زخم را جای به پهلوی اسیرانش نیست
۵
هر که سیر چمن خاطر ناشادم کرد
لاله سان غیر گل داغ بدامانش نیست
۶
دیده آنروز که شد اشک فشان دانستم
کاین تنک زورق من طاقت طوفانش نیست
۷
عمرها شد که در اقلیم غم و درد کلیم
پادشاهیست، ولی ناله بفرمانش نیست
تصاویر و صوت


نظرات