کلیم

کلیم

غزل شمارهٔ ۱۱۲

۱

آهم ز سرکشی بتلاش اثر نرفت

هر جا ندید روی دل آنجا دگر نرفت

۲

چون یافت اینکه شربتش از خون عاشقست

بیمار چشم تو که طبیبش بسر نرفت

۳

با آنکه در رهت ز دو عالم گذشته ایم

یک گام آشنائی ما پیشتر نرفت

۴

جز خون دل که رنگ حنا داشت از وفا

دیگر چه داشتم که ز دستم بدر نرفت

۵

بگریخت بخت و روشنی از دیده رخت بست

بیروی تو چها که ازین چشم تر نرفت

۶

خود را به پیچ و تاب هزار آرزو نداد

آسوده آنکه از پی تاب کمر نرفت

۷

دیگر بخواب، تشنه چه بیند بغیر آب

مردیم و شوق تیغ تو ما را ز سر نرفت

۸

شعر بلند را چه غم از کاو کاو دخل

آب گهر بسفته شدن از گهر نرفت

۹

از آستین خامه والای من کلیم

یکبار دست خواهش معنی بدر نرفت

تصاویر و صوت

دیوان ابوطالب کلیم کاشانی به تصحیح پرتو بیضایی - تصویر ۱۴۸
کلیات طالب کلیم کاشانی ـ ج ۱ (بر اساس نسخه ملکی کلیم) به کوشش مهدی صدری - طالب کلیم کاشانی - تصویر ۲۹۴

نظرات