کلیم

کلیم

غزل شمارهٔ ۱۱۵

۱

بر دل ز بس غبار کدورت نشسته است

بیچاره ناله در ته دیوار مانده است

۲

مرغ از قفس پرید و بفانوس شمع سوخت

دل همچنان بسینه گرفتار مانده است

۳

دل را تو بردی و غم دل همچنان بجاست

آئینه در میان نه و زنگار مانده است

۴

پرهیز چون نمی کند از خون عاشقان

چشم ترا سزاست که بیمار مانده است

۵

چون همنشین آن برو رو گشته آبله

شبنم در آفتاب چه بسیار مانده است

۶

سررشته هزار موافق ز هم گسیخت

ربط ردای شیخ بزنار مانده است

۷

از زور رعشه پنجه خورشید می برد

از باده گرچه دست من از کار مانده است

۸

باشد نشان پختگی افتادگی کلیم

آن میوه نارسست که بر دار مانده است

تصاویر و صوت

نظرات