کلیم

کلیم

غزل شمارهٔ ۱۱۹

۱

حالت از تنگی جا غنچه بکنج دهنست

چکند، ساخته با گوشه خود بیوطنست

۲

پستی پایه چو غواص شگونست مرا

پر ز یوسف بود آن چاه که در راه منست

۳

چند در خانه اش آتش فتد از پرتو تو

زین ستم آینه در فکر جلای وطنست

۴

از جنونم بسوی عقل دلالت مکنید

گمشدن بهتر از آن ره که درو راهزنست

۵

روز محشر که نشانها زشهیدان طلبند

کشته تیغ تو آنست که خونین کفنست

۶

بکر معنی را، مشاطه سخن فهمانند

ناخن دخل بجا شانه زلف سخنست

۷

حسن و عشق از همشان نیست جدائی هرگز

آنقدر هست که آن یوسف و این پیرهنست

۸

جز نمک باری در قافله اشکم نیست

دیده ام تاجر کان نمک آن دهنست

۹

گرمی آخر شده در فکر باش کلیم

سخن تازه مگر کم ز شراب کهنست

تصاویر و صوت

نظرات