کلیم

کلیم

غزل شمارهٔ ۱۲۲

۱

دل کار خود بطالع ناساز واگذاشت

شمع اختیار خویش بباد صبا گذاشت

۲

با ماندگان بساز که کفر طریقتست

رهرو اگر نشان قدم را بجا گذاشت

۳

گل را شکفته در چمن دهر کس ندید

تا غنچه خنده را بلب یار وا گذاشت

۴

خونم ز بس سرشته مهر و وفا شدست

رنگش نرفت آنکه بدست این حنا گذاشت

۵

نفس پیش چو خامه سیه شد ز دود دل

سرگرم اشتیاق تو هر جا که پا گذاشت

۶

از هر کرانه برق بلا در وزیدنست

باید کلیم بخت سیه را بما گذاشت

تصاویر و صوت

نظرات