کلیم

کلیم

غزل شمارهٔ ۱۲۴

۱

ایدل دویدن از پی آن بیوفا بسست

گر تو هنوز سیر نگشتی مرا بسست

۲

خواهی بدیده تا یکی آن خاکپا کشید

ای ساده لوح کور شدی توتیا بسست

۳

فیض دم مسیح بدل مردگان گذار

آمد طبیب مرگ تلاش دوا بسست

۴

ایدل ز موج اشک سیاهی مبر ز چشم

صیقل مزن که آینه ام بی جلا بسست

۵

منت ز خضر با همه کوری نمی کشم

در کف ز استقامت طبعم عصا بسست

۶

مژگان چون هست چشم تو، ما را چه می کند

دارد هزار عاشق رو بر قفا بسست

۷

زین بیشتر تلاش جدائی مکن کلیم

در قرب ناتوان نشدی این ترا بسست

تصاویر و صوت

نظرات