کلیم

کلیم

غزل شمارهٔ ۱۲۹

۱

توبه کردم مستی از چشم بتان افتاده است

تاک را هم از خزان آتش بجان افتاده است

۲

دست تاکش بشکند گر بر در عیشست قفل

کز چنین سر پنجه پهلوان افتاده است

۳

شیشه کی باشد که در پیشت دلی خالی کند

شکوه ها دارد چو ساقی سر گران افتاده است

۴

بوی خون آید از آن راهی که ما سر کرده ایم

نقش پا هر گام چون برگ خزان افتاده است

۵

در زبانها گفتگو گم کرده راه از تیرگی

هر کجا حرفی ز بختم در میان افتاده است

۶

فصل گل رفت و سر از زانوی گلبن برنداشت

غنچه پنداری بفکر آندهان افتاده است

۷

کاهش غیرت ز مو باریکتر دارد مرا

بر زبانها تا حدیث آنمیان افتاده است

۸

حاصل دنیا بچشمم چون درآید، جا کجاست

اشک اینجا کاروان در کاروان افتاده است

۹

شد کلیم آوازه اش از صبح عالمگیرتر

تا چو شمع صبحگاهی از زبان افتاده است

تصاویر و صوت

دیوان ابوطالب کلیم همدانی به کوشش محمد قهرمان - ابوطالب کلیم همدانی - تصویر ۳۹۷

نظرات