کلیم

کلیم

غزل شمارهٔ ۱۳۱

۱

اگر ز هستی ما نام بینشانی هست

در آشیان هما مشت استخوانی هست

۲

جمال اختر بختم نمی شود زایل

چو شمع دایم در طالعم زیانی هست

۳

تو بیزبانی ما را حریف حرف نئی

بداد ما برس ایشوخ تا زبانی هست

۴

تهی ز لخت جگر نیست اشک ماهرگز

همیشه قافله را میر کاروانی هست

۵

کسیکه مایل خونریزی است می فهمم

میانه دل و مژگان او نشانی هست

۶

رود به سیر چمن برق بیشتر زسحاب

مگر بشاخ گلی از من آشیانی هست

۷

سجود خاک درت با سر بریده خوشست

که هیچ باک نباشد چو پاسبانی هست

۸

کلیم دل بهمین قرب بیوصال منه

چه شد که در پس دیوار گلستانی هست

تصاویر و صوت

نظرات