
کلیم
غزل شمارهٔ ۱۳۳
۱
در مزرع بختم اثر نشو و نما نیست
از گریه من آب اگر هست هوا نیست
۲
چون کج نرود آنکه زمیخانه در آمد
این کج روشی ها گنه آن مژه ها نیست
۳
چون شمع بهر جا که نشاندند نشستیم
با هیچکسم گفت و شنو بر سر جا نیست
۴
هر چند که مژگان تو برگشت ز عاشق
آن هست که روی سخنش جانب ما نیست
۵
صد ره اگرم بخت ببازار فرستد
چون خون هدر بر سر من نام بها نیست
۶
آمیزش ابنای جهان عین نفاقست
هر جا قدم صلح رسیدست صفا نیست
۷
شادی و غم عشق بهر کس نپسندیم
خار و گل او لایق هر بی سروپا نیست
۸
بی قطع تعلق عبث است اینهمه طاعت
سر تا نبریدست ازو سجده روا نیست
۹
می کوش کلیم ار ندهد فیض سخن روی
اینجاست که ابرام خنک عیب گدا نیست
نظرات