
کلیم
غزل شمارهٔ ۱۳۶
۱
چو ساخت چشم تو کارم، نهفته دیدن چیست
بر آتشی که به نی درگرفت دامن چیست
۲
اگر نه صبح سیه بخت کار شام کند
سیاه روزی ما زان بیاض گردن چیست
۳
دلا تو چشم مرا کرده ای ز گریه سفید
زآه سرمه کشیدن بچشم روزن چیست
۴
نباشد ار دل صیاد داغدار از من
بریده چون پر و بالم قفس ز آهن چیست
۵
نبرد بهره بر هر که جمع شد نعمت
که باغبان نشناسد که سیر گلشن چیست
۶
زمرگ اینهمه اطفال آرزو، هرگز
دلم نسوخت که دانم طریق شیون چیست
۷
چه غم اگر نشناسی حق وفای مرا
که هیچ بت نشناسد حق برهمن چیست
۸
بخرمن ار بودت کار دل ز کشت امید
چو عمر باد بود، باد را از خرمن چیست
۹
شناسد آنکه بپوشد برهنه پائی را
که نفع آبله های فراخ دامن چیست
۱۰
دلت کلیم چه دارد، غبار شکوه ز دوست
دگر بر آینه ات زنگ کین دشمن چیست
نظرات