
کلیم
غزل شمارهٔ ۱۳۸
۱
نام ترا شنیدن، چون آرزوی جانست
بر لب مقام دارد، چون درد لب همانست
۲
یک مرغ فارغ البال، در این چمن ندیدم
در دام اگر نباشد، در بند آشیانست
۳
شوخ الف قدمن، هر گه کمان کشیدی
پنداشتم خدنگی، در خانه کمانست
۴
دل شد هزار پاره، نالد هزار دستان
این خود ز قصه عشق، آغاز داستانست
۵
در باغ آفرینش، ما بخت شعله داریم
از چارفصل ما را، قسمت همین خزانست
۶
از دست و پا زدن ها، کاری نمی گشاید
پا بر نیاید از گل، دستم بسر همانست
۷
آهی که بی سر شکست، از دل بلب نیاید
هر جا که باشد این گرد، همراه کاروانست
۸
گر در بلای غربت، آواره وطن را
چیزی به از وطن هست، مکتوب دوستانت
۹
غم را کلیم شادی، از بخت خفته ماست
پیوسته دزد خوشدل، از خواب پاسبانت
تصاویر و صوت

نظرات