
کلیم
غزل شمارهٔ ۱۳۹
۱
نخل قد تو را چون، صورت نگار جان بست
گلدسته سرین را، زان رشته بر میان بست
۲
از بسکه شد بریده، پیوند راحت از ما
بر زخم ما بشمشیر، مرهم نمی توان بست
۳
جائیکه غنچه سنگست، بر آشیان بلبل
عاشق چسان تواند، خود را بگلرخان بست
۴
آب و گل وجودم از رعشه موج دارست
بی می نمی تواند، مغزم در استخوان بست
۵
هر بستگی که باشد موج می اش کلیدست
پیرمغان گشاید، هر در که آسمان بست
۶
گلشن خوش و هوا خوش، گفتی گرچه باید
باید نقاب گل را، بر روی باغبان بست
۷
تاب تلافی جور، نازک دلان ندارند
بر زخم لاله و گل، مرهم نمی توان بست
۸
از وضع ناگوار اهل جهان دلی پر
دارم کلیم و باید، از نیک و بد زبان بست
تصاویر و صوت

نظرات