
کلیم
غزل شمارهٔ ۱۴
۱
ز تیغش چاک شد دل، چون نهان سازم غم او را؟
گریبان پاره شد گل را، کجا پنهان کند بو را؟
۲
سپهر دون در فیض آنچنان بسته است از عالم
که سیلاب بهاری تر نمیسازد لب جو را
۳
سخن در هر زبان بیزحمت تعلیم میگوید
اگر طوطی ببیند یک ره آن چشم سخنگو را
۴
به کنج گلخنم، نه بستری باشد، نه بالینی
چو خاکستر به اخگر مینهم پیوسته پهلو را
۵
ز رسوایی به عالم عیب من شد فاش و آسودم
که دیگر در حق من هیچ حرفی نیست بدگو را
۶
نروید سبزه از هرجا نمکزاریست، حیرانم
که خط چون سبز و خرم میکند لعل لب او را؟
۷
به زاری کام دل حاصل توان کردن کلیم، اما
مقید همچو بلبل گر شوی یار تنکرو را
تصاویر و صوت



نظرات
سیدمحمد جهانشاهی