
کلیم
غزل شمارهٔ ۱۵
۱
دلا بر چشم تر نه آستین را
چه میپوئی عبث روی زمین را؟
۲
ز محراب دو ابروی تو پیداست
که با خود کرده روی کفر و دین را
۳
ز موی پوست تخت فقر بافند
ملایک رشتهٔ حبلالمتین را
۴
بغیر از عجب از تحسین ندیدم
بدل کردم به نفرین آفرین را
۵
شکست ایام گوهرهای بیعیب
که سازد سرمه چشم عیببین را
۶
ز نه خرمن که دارد کشت افلاک
نبینی بهرهور یک خوشهچین را
۷
به حکاکی چه استاد است چشمت
کَند از جنبش مژگان نگین را
۸
دوات از کلک فکرم سر نپیچد
عجب ربطی است با دست آستین را
۹
کلیم آن می که کوه غم ز دل برد
نبرد از روی او چین جبین را
تصاویر و صوت


نظرات