
کلیم
غزل شمارهٔ ۱۶۰
۱
در کلبه ما تا بکمر موج شرابست
تا ساغر تبخاله ما پر می نابست
۲
چشمت لب ما غمزدگان را ز فغان بست
خاموش نشینیم که بیمار بخوابست
۳
بیتابی پروانه بر او چه نماید
آن شعله که خورشید ازو در تب و تابست
۴
در گریه ندانم که چرا می روم از خود
بیهوشیم از چیست چو در ساغرم آبست
۵
یک گل بهواداری گلشن بکفم نیست
از تربیت باغ چه در دست سحابست
۶
ویرانه من پرتو خورشید ندیدست
هرچند که این خانه زبنیاد خرابست
۷
در سربسر ملک وی از گریه خلل نیست
تا ساقی ما پادشه عالم آبست
۸
امید درین ره بدل سوخته دارم
پرواز من از بال و پر مرغ کبابست
۹
می رنجم ازو، رنجش دیوانه ز طفلان
پروای که دارد گله ام در چه حسابست
۱۰
آن شعله که در جان کلیم آتش کین زد
بر بوالهوسان هر شررش قطره آبست
نظرات