
کلیم
غزل شمارهٔ ۱۶۲
۱
آن جنگجو که هیچ ملال از جفا نداشت
صلحش بسان رنجش عاشق بقا نداشت
۲
دل از هجوم درد تو شرمندگی کشید
ویرانه حیف درخور سیلاب جا نداشت
۳
شمعم زباد دامن فانوس می کشد
آن محنتی که در ره باد صبا نداشت
۴
ازهای های گریه من تا دلش گرفت
دیگر چو آب تیغ سر شکم صدا نداشت
۵
بر سینه خط زخم چه خوانا نوشته ای
داغ ارچه بود حاجت این نقطه ها نداشت
۶
روزی هزار بار اگر گریه دیده را
می شست بیتو خانه چشمم صفا نداشت
۷
گر آب و دانه در قفس مرغ دل نبود
صیاد را چه جرم، قفس این فضا نداشت
۸
از گریه ام که زیب عروسان گلشنست
پای گلی نبود که رنگ حنا نداشت
۹
دل ترک آشنائی ما زود کرد و رفت
زان شد پسند یار که عیب وفا نداشت
۱۰
دست جنون لباس چو کند از بر کلیم
چون غنچه رخت زیر بزیر قبا نداشت
نظرات