
کلیم
غزل شمارهٔ ۱۶۵
۱
فراق همنفسان جان بیقرارم سوخت
گیاه خشکم و هجران نوبهارم سوخت
۲
چو من مباد کس آواره هزار وطن
فلک ز داغ فراقت هزار بارم سوخت
۳
زمانه از شب تارم چراغ باز گرفت
پس از وفات من آورده بر مزارم سوخت
۴
سرشک راه بدامن نبرد در شب هجر
چو شمع لخت جگر گرچه بر کنارم سوخت
۵
طبیب مرده دلان بعد مرگ مشفق شد
بوعده کرد وفا چون در انتظارم سوخت
۶
مرا جدائی جانان دگر نکشت کلیم
چه منت است تف آه شعله بارم سوخت
نظرات