
کلیم
غزل شمارهٔ ۱۶۶
۱
ناله می آید بکویت راه چندان دور نیست
گر تو هم گاهی کنی یاد اسیران دور نیست
۲
گرچه ما را می دهی بر باد بفشان دامنت
تا بدانی خاک مشتاقان زدامان دور نیست
۳
کیست در کویت که شبها ناله ام نشنیده است
جمله می دانند کاین بلبل زبستان دور نیست
۴
می کند هجرت مدار از آنکه می داند که من
گر کشد کارم بمردن آبحیوان دور نیست
۵
تا دل و جان بود دادم، ای صبا آخر تو هم
بوی گل را قیمت ارزان کن گلستان دور نیست
۶
دست بیتابی بفرقم مشت خاکی هم نریخت
تا زدامانت جدا شد از گریبان دور نیست
۷
با بلا هم پیرهن یارب کسی چون من مباد
پا اگر در دامن آرم از مغیلان دور نیست
۸
دور از آن درگه ندارد خاطرجمعی کلیم
از وطن آواره گر باشد پریشان دور نیست
نظرات