
کلیم
غزل شمارهٔ ۱۷ - در مدح ظفرخان
۱
عزت دیگر بود در دامن صحرا مرا
می گذارد هر کجا خاری است سر در پا مرا
۲
گر به من خاشاک این دریا زند زخم پلنگ
از کسی چیزی به دل نبود حسابآسا مرا
۳
طرهات زین بیشتر بایست با من واشود
تیره روزم دوست میدارد دل شبها مرا
۴
گاه بادم می رباید، گاه آبم میبرد
هر کجا شوریدهای دیدم برد از جا مرا
۵
مرگ را گر دشمنم، نی آرزوی زندگی است
میکند آخر کفن آلودهٔ دنیا مرا
۶
میشکافد سینهام را عاقبت همچون صدف
میدهد گر قطرهای میراب این دریا مرا
۷
شب هم از کسب کمال آسوده در بستر نیم
میدهد درس خموشی صورت دیبا مرا
۸
همتی ای خشکی طالع که زنجیر سرشک
دست و پایم بسته و سر داده در دریا مرا
۹
هم صفیری نیست خاموشم درین گلشن کلیم
بلبل باغ ظفرخان میکند گویا مرا
تصاویر و صوت



نظرات