
کلیم
غزل شمارهٔ ۱۷۴
۱
زآن همه صبر و سکون ، در دل کفِ خوناب ماند
کاروان ما بجای آتش از وی آب ماند
۲
آه اگر آتش بدل زد اشک در کار خودست
گر بسوزد خانه خواهد قسمت سیلاب ماند
۳
چشم بر بهبود پیری داشتم آنهم نشد
کاروان عمر رفت و بخت ما در خواب ماند
۴
دشمنان از خصمی ما سینه ها پرداختند
کینه ما همچنان در خاطر احباب ماند
۵
نفع دارد نوشداروی جهان ناخوردنش
منفعت زین به کزینسان نامی از سهراب ماند
۶
هر چه بود از دل بغیر از نقش ابروی تو رفت
عاقبت زین مسجد ویران همین محراب ماند
۷
شمعهای بزم ما با هم نمی سوزد کلیم
مجلس ما را شراب آخر شد و مهتاب ماند
تصاویر و صوت

نظرات