کلیم

کلیم

غزل شمارهٔ ۱۷۵

۱

مرا همیشه مربی چه طالع دون بود

ترقیم چه عجب گر چو شمع وارون بود

۲

همیشه اهل هنر را زمانه عریان داشت

فسانه ایست که خم جامه فلاطون بود

۳

پسند ماتمیان با هزار غم نشدیم

بجرم اینکه لباسم زگریه گلگون بود

۴

فلک ز عیب تهی کاسه ای مثل چون شد

زکاسه های کواکب همیشه پرخون بود

۵

مدام از آن نم باران که خاک آدم داشت

متاع خانه ما نزد سیل مرهون بود

۶

همیشه عقده خاطر رواج کارم داد

چه بستگی که پر و بال صید مضمون بود

۷

نشان شیفتگان دیار عشق یکیست

بچشم لیلی هر گردباد مجنون بود

۸

خوش آن گذشته که تاری گر از علائق داشت

بسان طنبور آنهم زخانه بیرون بود

۹

کلیم دل بقناعت نهاد و چاره نداشت

ز دخل خون جگر خون گریه افزون بود

تصاویر و صوت

نظرات