
کلیم
غزل شمارهٔ ۱۸۰
۱
خوش آنکه لاف هنر پیش بی هنر نزند
اگرچه برق بود طعنه بر شرر نزند
۲
بچاره دست مزن در بلا که شصت قضا
نشان غلط نکند، تیر بر سپر نزند
۳
مکن سئوال که ابواب فیض اهل سخا
گشاده است بروی کسیکه در نزند
۴
چراغ عقل دهد روشنی ز پرتو عشق
نظر نه بیند تا آفتاب سر نزند
۵
فراخ حوصله گر خانه ای بسیل دهد
چو موج دست تأسف بیکدگر نزند
۶
بجز تو کز دل بیچاره صبر می طلبی
کسی نگفته به بسمل که بال و پر نزند
۷
دلم ز جانب آن چشم فتنه جو جمعست
که مست سنگ بد کان شیشه گر نزند
۸
درین بهار چنان روزگار افسردست
که غیر شمع گلی هیچکس بسر نزند
۹
کلیم خوارتر از خود کسی نمی بینم
چرا ز حلقه اهل وفا بدر نزند
نظرات
جهن یزداد