
کلیم
غزل شمارهٔ ۱۸۲
۱
تا بخت بد زهمرهی ما جدا شود
خواهم که جاده در ره وصل اژدها شود
۲
چشم گشایش از فلکم نیست زانکه بخت
در کار نفکند گرهی را که وا شود
۳
با خویشتن بخاک، دلا حسرت وصال
چندان ببر که توشه راه فنا شود
۴
ناسازگاری زمانه بهر کس که رونهد
گر بر گل زمین گذرد خار پا شود
۵
شد وقت آنکه در چمن از مقدم بهار
مانند غنچه شیشه سر بسته وا شود
۶
شرط رهست تشنه لبی در طریق عشق
گر نقش پای چشمه آب بقا شود
۷
نفس دنی که عاشق جا هست، خوشدلست
در کشتی شکسته اگر ناخدا شود
۸
اشکم باد شعله بالای او کلیم
از دیده ام برنگ شرر در هوا شود
تصاویر و صوت


نظرات