
کلیم
غزل شمارهٔ ۱۸۴
۱
عمرها رفت که قانون طرب تار ندید
دل بجز دیده تر ساغر سرشار ندید
۲
این جهان دار شفائیست که یک بیمارش
خدمتی غیر تغافل ز پرستار ندید
۳
هر که رفعت طلبد بهره نیابد از فیض
خار را سبز کسی بر سر دیوار ندید
۴
مرد آزاده گرش کار بسوگند افتاد
قسم او بسری بود که دستار ندید
۵
دست رد گر بشناسی سپر حادثه است
از بلا رست سپندی که خریدار ندید
۶
شیشه با آنکه سر حرف مکرر وا کرد
دوش در بزم ترا در سر گفتار ندید
۷
دفترم گر شکرستان سخن گشت چه سود
که بغیر از مگس نقطه هوادار ندید
۸
خضر توفیق که از تربیتم دست کشید
آن طبیبی است که پرهیز ز بیمار ندید
۹
دهر خود مجلس می نیست کلیم، از چه سبب
کس در او آگهی از کار خبردار ندید
نظرات