کلیم

کلیم

غزل شمارهٔ ۱۸۷

۱

عمر سیرش کوته است ار جورت از دل می‌رود

چند گامی از ضرورت مرغ بسمل می‌رود

۲

خواب غفلت بس که چشم کاروان عمر بست

بانگ باید بر جرس‌ها زد که محمل می‌رود

۳

کینه‌اش ای کاش باعث می‌شدی بر قتل ما

خون ناحق کشته زود از یاد قاتل می‌رود

۴

دهر اگر بحر پرآشوبست مستان را چه غم

کشتی من بی‌خطر دایم به ساحل می‌رود

۵

چون زبان گنگ باید در سخن خود را گرفت

راه باریکست کار از طبع کاهل می‌رود

۶

بر زبان دارد حدیث چشم طوفان‌زای من

خامه محذورست گر با سینه در گل می‌رود

۷

جذب شوقم می‌برد رهبر نمی‌خواهم کلیم

هرکه سیلابش برد بی‌خود به منزل می‌رود

تصاویر و صوت

دیوان ابوطالب کلیم کاشانی به تصحیح پرتو بیضایی - تصویر ۱۷۹

نظرات