
کلیم
غزل شمارهٔ ۱۸۹
۱
مطربی کو که بخورشید رخش ناز کند
چون کند کرم دف از شعله آواز کند
۲
در تن نای چو جان از لب شیرین بدهد
سفر بیخودیم را بدمی ساز کند
۳
مرغ دل در قفس سینه بمیرد، به از آن
که ببال نفس سوخته پرواز کند
۴
یکدم از زخم اگر دور شود مژگانت
همچو سوفار باندازه دهن باز کند
۵
کام دل را که بخشم از برناکامان رفت
غلغل شیشه می کی بود آواز کند
۶
دل بیحوصله را بیخودی وصل نهشت
که دمی گوش بآن چشم سخن ساز کند
۷
خار بیداد گل ازبس دل بلبل خون کرد
عشقبازی بگل چنگل شهباز کند
۸
عقده چون کار من از خویش برون می آرد
شانه هرچند که زان زلف گره باز کند
۹
تا بداند که جفا در خور طاقت باید
یکنفس آینه خواهم که باو ناز کند
۱۰
مرد عشق تو کلیم است که از دست غمت
می خورد خون و خیال می شیراز کند
تصاویر و صوت

نظرات