
کلیم
غزل شمارهٔ ۱۹۳
۱
هرگز سر شکایت من وا نمی شود
این در گرفته شد بزدن وا نمی شود
۲
روی تو بر بهار زبس کار تنگ کرد
یک غنچه در فضای چمن وا نمی شود
۳
بستم بسی ببال هما بهر امتحان
یکبار بختنامه من وا نمی شود
۴
خمیازه در خمار گشاید مگر لبم
ورنه بحرف و صوت دهن وا نمی شود
۵
خاک وطن کلیم زبس غم فزا شده است
گل تا بود مقیم چمن وا نمی شود
تصاویر و صوت


نظرات