کلیم

کلیم

غزل شمارهٔ ۱۹۴

۱

دل ز جا رفت، از پی آن سرو قامت می‌رود

می‌پرد چشمم به استقبال حیرت می‌رود

۲

کس به ذوق خویش ترک خانمان خود نکرد

خونم از بیداد مرهم از جراحت می‌رود

۳

تهنیت نوبر نکرد و گرد خوشحالی نگشت

عید ما دایم به قربان مصیبت می‌رود

۴

گر به حشر از جور مه‌رویان شکایت سر کنم

رنگ از رخسار خورشید قیامت می‌رود

۵

زندگی چون تلخ گردد بیدلان پردل شوند

مرگ چون راحت شود قدر شجاعت می‌رود

۶

در ره عشقت که آتش خون و خاکش آتشست

می‌روم سر در هوا تا پای جرأت می‌رود

۷

هیچ چیز از ما پسند خاطر خوبان نشد

حیرتی دارم که چون هوشم به غارت می‌رود

۸

معصیت کز خاکیان خیزد غباری بیش نیست

گر رود گردی چه از باران رحمت می‌رود

۹

توشه تحسین باران همره او کن کلیم

این اینجا نمی‌ماند به غربت می‌رود

تصاویر و صوت

دیوان ابوطالب کلیم کاشانی به تصحیح پرتو بیضایی - تصویر ۱۸۲

نظرات