کلیم

کلیم

غزل شمارهٔ ۱۹۸

۱

چشم از جهان که بست که آن دیده ور نشد

قطع نظر که کرد که صاحبنظر نشد

۲

گرد از رخ گهر نتوان شست زاب او

رفع ملال خاطر ما از هنر نشد

۳

درمان روزگار چه دردیست جانگداز

کو صندلی که مایه صد دردسر نشد

۴

یکجا مرا ترقی طالع نگه نداشت

حالم کدام روز که از بد بتر نشد

۵

در حیرتم که تفرقه سازی روزگار

چون در پی جدائی شیر و شکر نشد

۶

در راه شوق خود قدم از سر نهاده ایم

ورنه کسی زعشق تو زیر و زبر نشد

۷

عمرم بسر شد و شب هجران بسر نرفت

آبم زسر گذشت و لب خشک تر نشد

۸

سرگشته هر که نیست بجائی نمی رسد

تا راه گم نگشت خضر راهبر نشد

۹

از کار خود فتاد زبان، سوده شد لبم

دیگر مگو کلیم، دعا کارگر نشد

تصاویر و صوت

دیوان ابوطالب کلیم همدانی به کوشش محمد قهرمان - ابوطالب کلیم همدانی - تصویر ۵۵۹

نظرات