
کلیم
غزل شمارهٔ ۲
۱
بدل کردم به مستی عاقبت زهد ریایی را
رسانیدم به آب از یمن می بنیاد تقوی را
۲
ز سینه این دل بیمعرفت را میکنم بیرون
چرا بیهوده گیرم در بغل مینای خالی را
۳
تعلق نیست با جان گر نیفشانده به پای او
من بیدل نمیفهمم تکلفهای رسمی را
۴
گذشتن از جهان ناید به پای همت هر کس
نباشد هیچ معجز بهتر از تجرید عیسی را
۵
بود آرایش معشوق حال در هم عاشق
سیهروزی مجنون سرمه باشد چشم لیلی را
۶
پس از درد جدایی محنت ایام ننماید
زآتش هیچ پروا نیست دور از آب ماهی را
۷
دو مصرع در سبکروحی کلیم آن طور بنماید
که در پرواز شهرت بال باشد مرغ معنی را
تصاویر و صوت




نظرات