
کلیم
غزل شمارهٔ ۲۰۰
۱
نه مرا خاطر غمگین نه دل شاد رسد
بمن آخر چه ازین عالم ایجاد رسد
۲
ای جرس تا بکی از ناله گلو پاره کنی
کس درین بادیه دیدیکه بفریاد رسد
۳
ایخوش آن صید که کس گر نرسد بر سر او
از پر تیر تواند که بصیاد رسد
۴
تیشه با سخت دلی می نهد انگشت بگوش
نتواند که بدرد دل فرهاد رسد
۵
بسکه از درددلم راه جهان مسدودست
شورش دجله نیارد که ببغداد رسد
۶
لذت کشته شدن شمع اگر دریابد
پر ز پروانه بگیرد بره باد رسد
۷
شانه از زلف تو خوش کامروا شد، ستم است
که دگر آب درین باغ بشمشاد رسد
۸
بعد مردن نشود نقد سخن از دگری
کاین نه مالیست که میراث باولاد رسد
۹
حیف باشد ره میخانه نمودن بکلیم
مپسندید که این ننگ بارشاد رسد
نظرات