
کلیم
غزل شمارهٔ ۲۰۷
۱
خلق را دیدی دگر خواری چرا باید کشید
پای در دامان و دست از مدعا باید کشید
۲
بار درد بی دوا بردن بسی آسانترست
کز طبیبان منت از بهر دوا باید کشید
۳
منت دریا کشند ار قطره ای احسان کنند
کاش منت را بمقدار عطا باید کشید
۴
دولتی بهتر ز گمنامی نخواهی یافتن
سر بجیب از سایه بال هما باید کشید
۵
میهنی سرپنجه را در زیر سنگ از بار رنگ
دست همت را ز دامان حنا باید کشید
۶
با وجود ضعف پیری بار بردن مشکلست
پا بدامان کش چو منت از عصا باید کشید
۷
در خمار باده دلکوبست سیر گلستان
دردسر از خنده گلها چرا باید کشید
۸
کار محنت گر درین راه اینچنین بالا رود
ره نوردان را ز زانو خار پا باید کشید
۹
شمع را با خامشی هر گه زبان باید برید
بنگر از بیهوده گوئیها چها باید کشید
۱۰
از بلای آشنائی آنچه من دیدم کلیم
ز آشنا خود را بکام اژدها باید کشید
تصاویر و صوت

نظرات