کلیم

کلیم

غزل شمارهٔ ۲۱

۱

سر به بستان چو دهد جلوهٔ یغمائی را

اول از سرو کند جامهٔ رعنائی را

۲

پای سعیم شده از خار رهت پوشیده

چاره زین به نتوان کرد تهی پائی را

۳

زان شب و روز گریزم زمه و مهر، که کرد

سایه هم تلخ به من عشرت تنهائی را

۴

ما ز گیرائی مژگان تو پابرجائیم

ورنه اول نگهت برده توانائی را

۵

چشم جمعیت ازو دور که خوش می‌سازد

فکر زلف تو دماغ من سودائی را

۶

خاک‌پای تو قدم گر نگذارد به میان

که به هم صلح دهد دیده و بینائی را؟

۷

لحظه‌ای خستهٔ مژگان و دمی بستهٔ زلف

خوش رها کرده کلیم این دل هرجائی را

تصاویر و صوت

دیوان ابوطالب کلیم کاشانی به تصحیح پرتو بیضایی - تصویر ۱۱۳

نظرات