
کلیم
غزل شمارهٔ ۲۱۰
۱
کند گر آرزوی دیدنت آیینه جا دارد
که از خورشید رویت در برابر رونما دارد
۲
ندارد بزم میخواران به غیر از ما تنگظرفی
صراحی بر رخ هرکس که میخندد به ما دارد
۳
نویسم نامه و از بس که خون میگریم از هجرت
تو گویی کاغذ مکتوب من رنگ حنا دارد
۴
نشد بیروی او چشم سفید از توتیا روشن
نبیند بهرهای هرچند کاغذ توتیا دارد
۵
ز هم ربط نیاز و ناز را نتوان گسست آری
کشش باقی بود تا کاه رنگ کهربا دارد
۶
چو سرگردان شوی از بهر روزی پا به دامان کش
کز آب و دانه این سرگشتگی را آسیا دارد
۷
ز کویت چون کلیم آمد چو مستان هر قدم افتد
نبیند پیش پا بیچاره چون رو بر قفا دارد
نظرات