کلیم

کلیم

غزل شمارهٔ ۲۲۳

۱

دل نه ازوست نه زما، یار چو بی نقاب شد

رفت ز دست کس برون آینه ایکه آب شد

۲

گر زغمت شکست دل، راز تو فاش کی شود

گنج نهفته تر شود، خانه اگر خراب شد

۳

بند سکوت هیچگه از لب بیهنر مجوی

قابل مهر کی شود شیشه که بیشراب شد

۴

لایق حسن بیزوالی آینه ای نداشت او

شکر که شمع هستیم زآتش عشق آب شد

۵

مست رسید با رخی چون گل تر زتاب می

چشم از آب و رنگ او چشمه آفتاب شد

۶

تاب نگه نداشتم، پای کشیدم از درش

توبه بود سزای او، هر که تنگ شراب شد

۷

در چمن جمالت ای گلبن باغ رنگ و بو

شبنم گوشواره را آب گهر گلاب شد

۸

ابر بهار عهد ما فیض نکرده عام را

ریزش قطره های او نقطه انتخاب شد

۹

چون گل شمع بی نقاب آمده حسن او کلیم

از طرف تو دیده را گریه چرا حجاب شد

تصاویر و صوت

نظرات