
کلیم
غزل شمارهٔ ۲۲۶
۱
چون وقت شد که کشت امیدم برآورد
از خوشه برق حادثه ای سر برآورد
۲
صد گونه انقلاب درین بحر اگر رسد
خس را نمی برد که گهر سر برآورد
۳
صد گلبن امید من از ریشه کند چرخ
وز پای من نکرد که خاری برآورد
۴
شد پیر زال دهر و ز زادن نمی فتد
این فتنه زای چند ز بد بدتر آورد
۵
سربازی آن حریف تواند که همچو شمع
تا سر بباد داد سر دیگر آورد
۶
در آب و خاک زاهد دل مرده فیض نیست
آب و گل وجود گر از کوثر آورد
۷
در خانه دل ار نگرفتست آتشی
بیهوده چون پناه بچشم تر آورد
۸
از دستگیر امید بریدم چو آن نهال
کش باغبان ز بی بری از پا در آورد
۹
گر می رود کلیم بمیخانه عیب نیست
آئینه ضمیر بروشنگر آورد
نظرات